به شاهزاده ای خبر دادند که جوان فقیری در شهر هست که بسیار به تو شباهت دارد
دستور داد و جوان را به حضورش آوردند
شاهزاده بر روی تخت نشسته بود بادی به غبغب انداخت و در حضور درباریان گفت:
...از سر و وضع فقیرانه ات که بگذریم بسیار به ما شباهت داری ، بگو ببینم مادرت قبلا در دربار خدمت نمی کرده است ؟
درباریان خنده تمسخر آمیزی کردند و به جوان با تحقیر نگریستند
جوان لبخندی زد و گفت:
اعلا حضرتا ، مادر من فلج مادر زاد است اما پدرم چندی باغبان شاه بوده است